آموزشی مذهبی
|
||
دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:36 :: نويسنده : حمید امامی راد
تو بگو عزیز من، من از كجا بدانم كدام ابر در كدام سرزمین میبارد و كدام گیاه از خاك تا افلاك پر میكشد.وقتی آسمانت را از من پنهان می کنی و آفتابت را می پوشانی با کف دستهایی که از برکت عشق سرشارند. جوانه بزن، شكوفا شو، تا جوان بمانیم و بدویم تا آخر دنیایی كه برای ما نفس میكشد. من راز چشمهای تو را بهتر از سكوتت میفهمم، دوستت دارم را با من بسیار بگو تا من از این جمله جادویی به وجد بیایم، بچرخم و تمام زمین را با كوههایش دور سرم بچرخانم. عزیز من! با من حرف بزن، بخند، با من به افقهای دوردست خیره شو، فردا را ورق بزن چون روزنامهای كه فقط خبرهای درست را درشت مینویسد. همسرم، دنیا كوچكتر از آن است كه ما برای ندیدن هم بدویم. كلمات حقیرتر از آنند كه ما برای دوست داشتن هم با آنها دلیل بتراشیم، جمله ببافیم، شعر بسراییم. با من با همان زبان ساده و اصیل حرف بزن، با همان نگاه بومی و لبخندی كه با خودت از بهشت آوردهای تا پرندگان، ییلاق و قشلاقشان را فراموش كنند تا آسمان از ابرهای سیاه تهی شود تا پنج فصل سالمان بهار بماند و بهشت را در اردیبهشت تجربه كنیم.
منبع : چهاردیواری نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
||
![]() |